خیلی سعی کردم غمگین بشه ولی حس میکنم نشد:-|
پارت 4
فیک:شیطانی_در_ظاهر_فرشته
«نهههههههه»هیتومی جیغ زد میخواست بپر تا شاید بتونه عزیزترین کس زندگیش رو نجات بده. ایتاچی با تموم سرعت هیتومی رو لب صخره گرفته بود. «هیتومی اینکار درست نیست خودتم میمیرییی» «ولم کن داداشم هنوز زندست مطمئنم اون پایین منتظرمه بزار برمم» «متأسفم به شیسویی قول دادم مواظبت باشم» «اون به من قول داد که ترکم نمیکنه
اون گفته میخواد بزرگ شدن منو ببینه چرااااا الان رفته ها چرااااا» هیتومی شل شد افتاد بغل ایتاچی گریه میکرد و تنها چیزی که میگفت چرا بود. غافل از اینکه برای اولین بار شارینگانش فعال شد.
....
«نی چان بنظرت من بزرگ بشم خوشگل میشم؟؟» «این چه سوالی هیتومی معلوم زیباترین دختر کونوها میشی» «واییی خیلی دوست دارم زودتر بزرگ بشم ببینم چطوری میشم، راستی نی چان تو چرا همیشه صبحا میای رو پل و رودخونه رو نگاه میکنی؟» «برای اینکه اینجا منو یاد کسایی میندازه که از دست دادم» «نی چان تو هم یه روز منو ترک میکنی مثل مامان؟؟» شیسویی اول تعجب کرد ولی بعد یه لبخند زد و گفت «قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم خوبه؟؟» هیتومی دوباره لبخند زد و سرش رو تکون داد.
....
ایتاچی در خونه رو آروم باز کرد و وارد شدن. هردو روی زمین نشستن.«هیتومی میدونم الان اصلا تو حالت مناسبی نیستی درکت میکنم بهرحال شیسویی بهترین دوستم بود ولی باید یه سری مسائل رو بهت بگم بدونی خیلی بهتر باشه؟» هیتومی که بخاطر گریه و حمله ی عصبی توان حرف زدن نداشت فقط سرش رو تکون داد.« خیلی خوب اول از همه به هیچ کسی نگو که شارینگانت فعال شد حتی ساسکه! دوم اینکه یه مدت تو خونه باش استراحت کن من خودم به آکادمی خبر میدم خوب و در آخر اینو بهت میگم که فکر نکنی داداشت ترکت کرد در اصل فردی به اسم دانزو چشمای اونو میخواسته تا کونوها رو دست بگیر و شیسویی اینو نمیخواست هرچند بازم یکی از چشمای شیسویی رو گرفته پس شیسویی مجبور بود باشه هیتومی؟» هیتومی فقط دوباره سرش رو تکون داد و با صورتی بی حس رفت تو اتاقش و رو زمین دراز کشید. ایتاچی که دید هیتومی آروم تر شد از خونه بیرون رفت.
فیک:شیطانی_در_ظاهر_فرشته
«نهههههههه»هیتومی جیغ زد میخواست بپر تا شاید بتونه عزیزترین کس زندگیش رو نجات بده. ایتاچی با تموم سرعت هیتومی رو لب صخره گرفته بود. «هیتومی اینکار درست نیست خودتم میمیرییی» «ولم کن داداشم هنوز زندست مطمئنم اون پایین منتظرمه بزار برمم» «متأسفم به شیسویی قول دادم مواظبت باشم» «اون به من قول داد که ترکم نمیکنه
اون گفته میخواد بزرگ شدن منو ببینه چرااااا الان رفته ها چرااااا» هیتومی شل شد افتاد بغل ایتاچی گریه میکرد و تنها چیزی که میگفت چرا بود. غافل از اینکه برای اولین بار شارینگانش فعال شد.
....
«نی چان بنظرت من بزرگ بشم خوشگل میشم؟؟» «این چه سوالی هیتومی معلوم زیباترین دختر کونوها میشی» «واییی خیلی دوست دارم زودتر بزرگ بشم ببینم چطوری میشم، راستی نی چان تو چرا همیشه صبحا میای رو پل و رودخونه رو نگاه میکنی؟» «برای اینکه اینجا منو یاد کسایی میندازه که از دست دادم» «نی چان تو هم یه روز منو ترک میکنی مثل مامان؟؟» شیسویی اول تعجب کرد ولی بعد یه لبخند زد و گفت «قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم خوبه؟؟» هیتومی دوباره لبخند زد و سرش رو تکون داد.
....
ایتاچی در خونه رو آروم باز کرد و وارد شدن. هردو روی زمین نشستن.«هیتومی میدونم الان اصلا تو حالت مناسبی نیستی درکت میکنم بهرحال شیسویی بهترین دوستم بود ولی باید یه سری مسائل رو بهت بگم بدونی خیلی بهتر باشه؟» هیتومی که بخاطر گریه و حمله ی عصبی توان حرف زدن نداشت فقط سرش رو تکون داد.« خیلی خوب اول از همه به هیچ کسی نگو که شارینگانت فعال شد حتی ساسکه! دوم اینکه یه مدت تو خونه باش استراحت کن من خودم به آکادمی خبر میدم خوب و در آخر اینو بهت میگم که فکر نکنی داداشت ترکت کرد در اصل فردی به اسم دانزو چشمای اونو میخواسته تا کونوها رو دست بگیر و شیسویی اینو نمیخواست هرچند بازم یکی از چشمای شیسویی رو گرفته پس شیسویی مجبور بود باشه هیتومی؟» هیتومی فقط دوباره سرش رو تکون داد و با صورتی بی حس رفت تو اتاقش و رو زمین دراز کشید. ایتاچی که دید هیتومی آروم تر شد از خونه بیرون رفت.
۹۲۲
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.